دلبرم گر به تبسم لب خود باز کند


کی مسیحا به جهان دعوی اعجاز کند؟

دین و دل، هر دو به یکبار به تاراج برد


در صف سیمبران گر سخن آغاز کند!

رونق مهر و قمر افکند از اوج فلک


زلف شبگون، رخ مه رو، اگر ابراز کند

ببرد صبر و شکیبم اگر آن لعبت ناز


بهر صید دل من، حمله چنان باز کند!

خلج و تبت و چین است مگر منظر او


کاین چنین دلبری و عشوۀ طناز کند؟

به یکی جو نخرم سلطنت ملک جهان


بت غارتگر من، گر هوس ناز کند

وصل دلدار صبوحی نتوان شد حاصل


هر زمان هجر تو را شعبده ای ساز کند